اشعار زیبای بهاری.....
حافظ
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل بجوش آمد
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
زفکر تفرقه باز آن تاشوی مجموع
به حکم آنکه جو شد اهرمن، سروش آمد
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که باده زبان خموش آمد
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
زخانقاه به میخانه می رود حافظ
مگر زمستی زهد ریا به هوش امد
طالب آملی
آمد بهار و یافت جهان اعتدال او
مرغ دل از نشاط برآورد سال نو
امیرشاهی سبزواری
عید است و نو بهار و جهان را جوانیی
هر مرغ را به وصل گلی شادمانیی
فیاض لاهیجی
رسید موسم نوروز و روزگار شکفت
فرخنده گلِ شادی، بهار شکفت
منوچهری دامغانی
نوروز بزرگم، بزن ای مطرب، امروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز
مولانا جلال الدین محمد بلخی
امروز روز شادی و امسال سال گل نیکوست حال ما که نکو باد حال گل
گل را مدد رسید زگلزار روی دوست تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل
مست است چشم نرگس و خندان دهان باغ از کرّ و فرّ و رونق لطف و کمال گل
سوسن زبان گشوده و گفته به گوش سرو اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل
جامه دران رسید گل از بهر داد ما زان می دریم جامه به بوی وصال گل
گل آنجهانی است نگنجه درین جهان در عالم خیال چه گنجد خیال گل
گل کیست؟ قاصدیست ز بستان عقل و جان گل چیست؟ رقعه ایست ز جاه و جمال گل
گیریم دامن گل و همراه گل شویم رقصان همی رویم به اصل و نهان گل
اصل و نهال گل، عرق لطف مصطفاست زان صدر، بدر گردد آنجا هلال گل
زنده کنند و باز پر و بال نو دهند هر چند بر کنید شما پر و بال گل
مانند چار مرغ خلیل از پی وفا در دعوت بهار ببین امتثال گل
خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار می خند زیر لب تو به زیر ظلال گل
حیکم عمر خیام نیشابوری
بر چهره گل، نسیم نوروز خوش است در طرف چمن، روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گوئی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
***
با دلبرکی تازه تر از خرمن گل از دست مده جام می و دامن گل
زان پیشترک که گردد از باد اجل پیراهن عمر ما چو پیراهن گل
میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی
منتظران بهار، بوی شکفتن رسید مژه به گلها برید، یار به گلشن رسید
لمعه مهر ازل، بر در و دیوار تافت جام تجلی به دست، نور ز ایمن رسید
تامه و پیغام را رسم تکلف نماند فکر عبارت کراست معنی روشن رسید
زین چمنستان کنون، بستن مژگان خطاست آینه صیقل زنید دیده به دیدن رسید
بیدل از اسرار عشق، هیچ کس آگاه نیست گاه گذشتن گذشت، وقت رسیدن رسید
صائب تبریزی
از دل پرخون بلبل کی خبر دارد بهار هر طرف چون لاله صد خونین جگر دارد بهار
از قماش پیرهن، غافل ز یوسف گشته اند شکوه ها از مردم کوته نظر دارد بهار
خواب آسایش کجا آید به چشم سیمتن همچو بوی گل، عزیزی در سفر دارد بهار
از برای موشگافان در رگ هر سنبلی معنی پیچیده چون موی کمر دارد بهار
هر زبان سبزه او ترجمان دیگری است از خمیر خاکیان، یکسر خبر دارد بهار
ناله بلبل کجا از خواب بیدارش کند بالش نرمی که از گل، زیر سر دارد بهار
بسکه می نالد ز شوق عالم بالا به خود خاک را نزدیک شد از جای بر دارد بهار
صائب تبریزی
طوفان گل و جوش بهار است ببینید
اکنون که جهان برسرکار است ببینید
این آینه هایی که نظر خیره نمایند
در دست کدام آینه دار است ببینید
شکیب اصفهانی
نوروز که هرچمن، دل افروز بود
نقش گل و خار عبرت آموز بود
گر جامه به جان ز معرفت نو گردد
هرروز به دل »نشاط نوروز« بود
سعدی
درخت غچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
حریف مجلس ما خود همیشه دل می برد
علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند
بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط
ز بس که عامی و عارف به رقص برجستند
یکی درخت گل اندر سرای خانه ماست
که سروهای چمن پیش قامتش پستند
به سرو گفت کسی، میوه ای نمی آری
جواب داد که آزادگان، تهی دستند
سنایی غزنوی
با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
از شام تو قدر آید وز صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز
ملک الشعرا بهار
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
درود باد بر این موکب خجسته، درود
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل
به هرچه برگذری، اندُهی کند بدرود